جدول جو
جدول جو

معنی هلاک آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

هلاک آوردن
(فِ فِ کَ دَ)
هلاک کردن. کشتن. نابود کردن:
شود پشت رستم به نیرو تو را
هلاک آورد بی گمان مر مرا.
فردوسی.
رجوع به هلاک کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
بخاک رساندن. پست کردن:
چو مارا بود یار یزدان پاک
سر دشمنان اندر آرم بخاک.
؟
و رجوع به خاک شود
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ مَ دَ)
روی موافق نشان ندادن. مخالفت کردن. ستیزه کردن: و با زهیر خلاف آوردندو زهیر با ایشان حرب کرد. (تاریخ سیستان). خلاف آوردند و هرچه مردم سکزی بود برنشسته. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
بزرگ منشی نمودن. تکبر:
پیاده شود مردم رزمجوی
سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی.
فردوسی.
جواب داد که با ما سخن دراز مکن
میار لاف و بهانه مجوی و قصه مخوان.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ گُ دَ)
کشتن. از میان بردن. سبب هلاک دیگری شدن:
چنین گفت کای داور دادپاک
به دستم ددان را تو کردی هلاک.
فردوسی.
چرا کردی ای بدتن از آب، خاک
سپه را همه کرده بودی هلاک.
فردوسی.
چندان است که به قبض وی درآید درساعت هلاک کندش. (تاریخ بیهقی).
زبهر تو که همی خویشتن هلاک کنی
به بیهشی و همان روز و شب به تیمارم.
ناصرخسرو.
ز بهر حال نکو خویشتن هلاک مکن
به درّ ومرجان مفروش خیره مر جان را.
ناصرخسرو.
غوک بدین حیلت مار را هلاک کرد. (کلیله و دمنه). خرگوش شیر را به حیلت هلاک کرد. (کلیله و دمنه). روزی او را از آن حبس مرده بیرون آوردند و گفتند خود را هلاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
روی به خاک می نهم گر تو هلاک میکنی
دست به بند می نهم گر تو اسیرمیبری.
سعدی.
مترس از محبی که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
هلاک شدن. کشته شدن. مردن:
بسی دیو از تو هلاک آمده ست
ز تو مر مرا سر به خاک آمده ست.
فردوسی.
رجوع به هلاک، هلاک شدن، هلاک گردیدن و هلاک گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ دَ)
لک آوردن چشم، نقطه ای از سپیدی و یا سیاهی و یا سرخی در آن ظاهر شدن
لغت نامه دهخدا
خودستایی کردن بزرگ منشی نمودن: پیاده شود مردم رزمجوی سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی. (شا. لغ) بزرگ منشی نمودن، تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاک کردن
تصویر هلاک کردن
نیست کردن از میان بردن نیست کردن فانی کردن: (اگر نرویم ماراهلاک کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
لک آوردن چشم. نقطه ای از سفیدی یا سیاهی و یا سرخی در چشم ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لام آوردن
تصویر لام آوردن
((وَ دَ))
حیله کردن، تزویر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لک آوردن
تصویر لک آوردن
((لَ. وَ دَ))
نقطه ای از سفیدی یا سیاهی و یا سرخی در چشم ظاهر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلاک کردن
تصویر هلاک کردن
نابود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره